رفتهاي اما هنوز شب، خمار از مِي انتظار است
و مهتاب، در اسارت هزار و يك شب بيقرار!
دفتر شعرم آغشته به بوي فصل تنهایيست
حرف تازهاي در ذهن تلخ فاصلهها نيست
آسمان اما، دوباره بارانيست !
رفتهاي و من هنوز به اعجاز صداي تو ايمان دارم
و به سكوت نجيب چشمانت و مهربانی دستانت
سجده ميگزارم ... خداوند
تو را و باران و عشق را با هم آفريد!
و مرا تنها ... تنهاتر از همیشه آفرید!!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: