دلم برای باران تنگ شده است دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است
دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران .بارانی که به من آموخت رسم زندگی را
دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان برای ابرهای سیاه سرگردان
در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم
مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است
نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید پس ای باران ببار که درد دلم را به تو بگویم
بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم ببار تا خالی شوم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: