بخورم کاش میتوانستم دوباره روی ماهت راهرچقدر که دوست دارم ببینم و با نوازشهایت آرام بگیرم کاش
میشد باز نگاه قشنگت رامحبت بی دریغت را هر وقت میخواستم داشته باشم (کاش مثل کارتنا میشدبریم
یه جایی که دیگه از این آدما ازاین دنیای پست خبری نباشه)!!!
کاش میدانستی که چقدر نیازمندتم کاش میدانستی که چگونه قلبم برای با تو بودن پرمیکشد.آه زهره من
کاش خبرداشتی ازحال دلم کاش میتوانستم حالم را برایت بازگو کنم ولی چه کنم که زبانم قاصر است اگر
میدانستی چه ارزشی برایم داری اگر میدانستی ... خسته و تنها چگونه به تو امید بسته دیگر از بدخلقی
هایش دلگیر نمیشدی.
(زهره ایی خستم از دنیا از اینکه آدمایادشون رفته ازجنس خدا هستن آدما احساسشون رو کشتن آره توبا
آدمای دیگه فرق داری هنوز اینا یادتن غریبی نکن بخدا منم مثل خودتم ازهمه اینا خستم فقط تو آرومم
میکنی بخدا فقط تو )آن روزها چقدر زیبا بود ومن چقدر خوشحال بودم حضور قشنگت بدون هیچ منتی آرام و
بی صدا به زندگیم گرمی بخشیده بود چه زیبا روحم راآرام کردی آن روزها نمیدانستم که این حضور توست که
این چنین روحم را آرام کرده وقلبم را آرام کرده ولی حال که درکنارم نیستی تو بگو چه کنم چگونه جواب قلبم
را بدهم؟ قلبم بهانه ات را میگیرد روحم آرام ندارد و تو را از من میخواهد.قبل اینکه با تو آشنا شوم روحم و
قلبم زندانی من بودند تنها و ترسو! ولی تو با آمدنت قلبم را زنده کردی و به آن معنی بودن دادی و طعم زیبای
دوست داشتن را به آن چشاندی و او هروز بیشتر دوستت میداشت .آری من اعتراف میکنم که قلب من قبل
ازتو از دوست داشتن دیگران میترسید شاید نمیخواست دوست داشتن برایش معنی شود وتو خود خوب
میدانی که قلب بدون عشق نمیتواند!و به همین خاطرخودش را با یک حس مجازی که واقعی نبود سرگرم
کرده بود وحالا میفهمم که آن حسم به او حتی ذره ای دوست داشتن نبود و تو فرشته نجاتم شدی!
آری تو آمدی مثل فرشته و قلبم را مسخرخود کردی من با تو دوست داشتن را شناختم خود را شناختم وتو
نقطه عطف زندگیم هستی!وحالا قلبم هر روز بیشتر دوستت دارد. ای کاش دوباره میتوانستیم مثل قبل در
کنار هم باشیم...من هرگز مهربانیهایت را فراموش نمیکنم ولی تو نیز بدان که ... خیلی بیتاب تراز آني
هست که تو می اندیشی وبه حضورت تا پایان زندگیش نیاز دارد!
نمیدانم احساسم را چگونه بیان کنم ولی بدان که تو تا ابد در قلبمی اگر یادت باشد چند وقت پیشها ازمن
پرسیدی : اگر بروم چه میکنی ؟ گفتم :هیچ نمیگویم چون تو خود باید مرا بخواهی نه با اجبار!حالا پاسخم را
پس میگیرم و پاسخ میدهم: من حتی اگر تو نخواهی تورا دوست خواهم داشت و خواسته ات خواسته قلبیم
است اگر بدانم در نبود من خوشحال خواهی بود درد دوری و رفتنت را تحمل میکنم خود میمیرم ولي به
خواسته ات عمل کن ولی اگر پشیمان شوی وبرگردی من دیگر نیستم چون مرده ام!ولی الان با همه وجود
خواهش میکنم هیچگاه نرو تنهایم مگذار تحملم کن ولی نرو !حتی اگر من بد باشم تو تحمل کن...!
نمیدانم چگونه جرات گفتن این حرفها را پیدا کردم دیگر قلبم اجازه نمیدهد عقلم فرمانروقلب من کوچک است
زود میشکند وپرتوقعست وشاید از بد اقبالی تو باشد که تو را در خود جا داده!وتو را با بهانه جوییهایش می
ازارد مرا ببخش!این روزها قلبم بیشتر بیتابیت را میگیرد آرام نمیشود!
زهره عزیزم این روزها حالم خیلی بد است زندگی با من نمیسازد من تحمل این حمله های زندگی را ندارم
توان ماندن ندارم وتو نیز که تنها تو میتوانی کمکم کنی از من دوری محبت و حضورت را از من دریغ مدار که
بسیار نیازمندتم گفتن این حرفها خیلی سخت بودولی به حرفهایم تا ابد ایمان دارم در هر شرایطی که باشم
امیدوارم خدا لیاقت دوست داشتنت را هرگز از من نگیرد.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: