تا شدم عاشق تو دين و دلم يک جا سوخت
چه کنم دين و دلم بر سر اين سودا سوخت
دل ديوانه به دريا زدم از غايت شوق
آه کز آتش شيدايی ما دريا سوخت
عاشقی پيشه مکن ای دل من! در همه عمر
وامق شيفته از دست غم عذرا سوخت
کس نپرسد ز من زار که حالت چون است
زار بر حال دل من، دل من تنها سوخت
خوش تر آن است به نادانی خود خوش باشيم
زآن که امروز هر آن دل که بُوَد دانا سوخت
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: